از عجایب خونواده اینه که معدشون حیف نیست
اون غذایی که یه ماه تو یخچال مونده
و انواع اقسام خوردنی ها روش ریخته حیفه
تازه بابای من اعتقاد داره روش آبلیمو بریزی هیچیت نمیشه!
از عجایب خونواده اینه که معدشون حیف نیست
اون غذایی که یه ماه تو یخچال مونده
و انواع اقسام خوردنی ها روش ریخته حیفه
تازه بابای من اعتقاد داره روش آبلیمو بریزی هیچیت نمیشه!
چه حکایت جالبیه بچه که بودیم بزرگا ازدواج میکردن
حالا هم که بزرگ شدیم کوچیک ترا ازدواج میکنن …
•
دیشب ماشین دختره خراب شده بود
در یک حرکت خیرخواهانه با دوستام رفتیم هلش بدیم
روشنش که نکرد هیچ ،
تازه چرخ ماشینم انداخت تو جوب ، بعدش پیاده شده
طلبکارانه میگه شما کج هل دادید
میدونید چرا پنگوئن ها بیسوادن ؟
چون همش برف میاد مدرسه هاشون تعطیله
اگه سوال دیگه ای داشتید در خدمتم
دختره رفته سوپر مارکت گفته :
آقا ببخشید
تن ماهی مرغ دارین ؟ :|
شنیده ها حکایت از آن دارد که
3 نفر از خریداران ری… تو شلوارشون از خنده !
فروشنده هم رفته تو یخچال نشسته در یخچالو باز میکنی جیغ میزنه…
من بچه که بودم بیشتر از اینکه از گم شدن بترسم از پیدا شدن میترسیدم….!
وقتی پیدا میکردنم یعنی جوری میزدنم که تا یه هفته صدا سگ بدم!
دو تا پیرمرد با هم قدم میزدن و 20 قدم جلوتر همسرهاشون کنار هم به آرومی در حال قدم زدن بودن.
پیرمرد اول: «من و زنم دیروز به یه رستوران
رفتیم که هم خیلی شیک و تر تمیز و با کلاس بود، هم کیفیت غذاش خیلی خوب
بود و هم قیمت غذاش مناسب بود.»
پیرمرد دوم: «اِ… چه جالب. پس لازم شد ما هم یه شب بریم اونجا… اسم رستوران چی بود؟»
پیرمرد اول کلی فکر کرد و به خودش فشار
آورد، اما چیزی یادش نیومد. بعد پرسید: «ببین، یه حشرهای هست، پرهای بزرگ و
خوشگلی داره، خشکش میکنن تو خونه به عنوان تابلو نگه میدارن، اسمش چیه؟»
پیرمرد دوم: «پروانه؟»
پیرمرد اول: «آره!» بعد با فریاد رو به پیرزنها: «پروانه! پروانه! اون رستورانی که دیروز رفتیم اسمش چی بود؟!!!!»
رفته بودم فروشگاه… یکی از این فروشگاه بزرگا، اسم نمیبرم تبلیغ نشه براش!
یه پیرمرد با نوهاش اومده بود خرید، پسره هی ور ور و غرغر میکرد.
پیرمرد میگفت: “آروم باش فرهاد، آروم باش عزیزم!”
جلوی قفسه خوراکیها، پسره خودشو زد زمین و داد و بیداد…
پیرمرده گفت: “آروم فرهاد جان، دیگه چیزی نمونده خرید تموم بشه.”
دَم صندوق پسره چرخ دستی رو کشید چنتا از جنسا افتاد رو زمین،
پیرمرده باز گفت: “فرهاد آروم! تموم شد، دیگه داریم میریم بیرون!”
من کفبُر شده بودم!
بیرون رفتم بهش گفتم آقا شما خیلی کارت درسته این همه اذیتت کرد فقط بهش گفتی فرهاد آروم باش!
پیرمرده با این قیافه منو نگاه کرد و گفت:
“عزیزم، فرهاد اسم مَنه! اون فلان فلان شده اسمش سیامکه!!”
پسـرم!
گروهـی
هستنـد که اگـر احترامشـان کنـی تـو را نـادان میداننـد و اگـر
بیمحلیشـان کنـی از گـزندشان بیامانـی. پس در احتـرام، انـدازه نگهـدار.
سخت تریـن کـار عالـم محکـوم کـردن یک احمـق است. خـون خـودت را کثیـف نکـن.
با کسـی که شکمش را بیشتـر از کتـابهایش دوست دارد، دوستـی مکـن.
هـان ای پسـر!
در پیـاده رو که راه میروی، از کنـار بـرو. ملت میخواهنـد از کنـارت رد شوند!
در خیـابان که راه میروی، کیـفت را سمت جـوی آب بگیـر، زیـرا کیـف قـاپ زیـاد شده است.
پسـرم!
وقتـی در تاکسی کنـار یک خانـم مینشینـی، جمـع و جـور بنشیـن تا آن بیچـاره احسـاس ناراحتـی نکنـد.
موقـع رانندگـی خـودت را جـای کسـی بگـذار که دارد از خـط عابـر پیـاده رد میشـود پس حـق تقـدم را رعایت کن.
پسـرم!
هیـچ گـاه دنبـال به کرسـی نشـاندن حـرفت مبـاش و همـه جـا سـر هـر صحبتـی را باز مکـن. بگـذار تـو را نـادان بداننـد.
اخبار را از منابع مختلف بگیر. جمع بندیاش با خودت. مخاطب دائمی یک رسانه بودن آدم را به حماقت میکشاند.
پسـرم!
اگر هواپیمای ایران ایر سوار شدی آیتالکرسی بخوان، سه بار موقع بلند شدن و سه بار موقع نشستن!
اساتیـد را محترم بشمار! اگر توانستی دستشان را ببوس اگر نه، خود دانی.
در ضمن ، به هر کسی بیخودی لقب “استاد” عنایت مکن. مشک آن است که ببوید نه آنکه عطار بگوید.
پسـرم!
مطالعات خود را محدود به کتابهای مذهبی نکن، کتابهای نویسندگان غربی را نیز بخوان و آنها را کافر مپندار.
اگر کتاب یا فیلمی رد صلاحیت شد، حتما آنرا بخوان یا نگاه کن زیرا حتما نکتهای انسانی در آن نهفته است.
پسـرم!
اگر توانستـی استخـدام شوی، در اداره با دو کس رفیـق شـو آنچنـان که دانـی آبدارچـی و یکی از بچـههای حراست.
فـرزندم!
اینقدر SMS بازی نکن، با اینکار فقط درآمد مخابرات را زیاد میکنی.
پسـرم!
راه تو را میخواند. اما تو باور مکن.
دانشگاه کسی را آدم نمیکند. علم را از دانشگاه بیاموز، ادب را از مادرت.
هـان ای پسـر!
اگر دکتر یا مهندس شدی موقع معرفی خود، از این پیشوندها قبل از اسم خود استفاده نکن، زیرا آن نشانه کمبود شخصیت توست.
میدانم الان داری حسرت دیدار مرا میخوری. یالله بلند شو دست مادرت را ببوس بعد بیا بقیه وصیت را بخوان.
هـان ای پسـر!
خواستی در مملکت خودمان درس بخوانی بخوان. خواستی فرنگ بروی برو. اما اگر ماندی از فرنگ بد نگو، اگر رفتی از مملکتت.